زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها در عصر عاشورا
پیش از غروب بود، که آب از سرم گذشت آهـی کـشـیـدم و نـفـس آخــرم گـذشـت من التماس ماندن و او شوق وصل بود چون اشک از برابر چـشم ترم گذشت پنجـاه و چـار سال به او چـشم دوخـتـم فرصت نشد که خوب به او بنگرم، گذشت یک آن تـمـام خـاطـرههایی که داشـتیم با آن نـگـاه آخـرش از خـاطرم گذشت آتـش گـرفـت خـیـمـۀ قـلـبم، چه آتشی! کار از به باد رفـتن خـاکـسـترم گذشت دیــدم بــریــدن نــفــس قــتــلــگـــاه را دیدم که روی خاک... نشد باورم، گذشت تا بود، آب در دل خـیـمه تکان نخورد تا رفـت، آب از سر اهـل حـرم گذشت |